عزیزم دختر نازم شیرینی خونه بلبل خونه امروز بزرگترین روز زندگی منه . امروز نه تو بلکه گویی من هم متولد شدم . فدای صورت ماهت هنوز وقتی شبها کنارت میخوابم و غرق تماشای صورت نازت هستم مویرگهای صورتت از زیر پوست لطیفت پیداس . هنوز بوی نوزادیت رو از زیر گلوت استشمام میکنم . هنوز مثل نوزادیت روی سینم میخابی و به خاب میری . رویای گذشت این سه سال مانند رویایی شیرین و رنگی است که وقتی تو سکوت و تنهایی خودت بهش فکر میکنی ناخوداگاه خنده رو لبهات میشینه ........ تولد سه سالگیت یه جشن کوچیک چهار نفره با یه کیک مامان پز بود . این روزها شاید حس مالکیت و کشمکش سر اون با بچه های ذیگه نمیذاشت یه جشن تولد شلوغ بهت خوش بگذره این شد که یه تولد کوچولو داشت...