سما طلاسما طلا، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه سن داره

گلهای زندگی ما

تولد 3 سالگی

عزیزم دختر نازم  شیرینی خونه بلبل خونه امروز بزرگترین روز زندگی منه . امروز نه تو بلکه گویی من هم متولد شدم . فدای صورت ماهت هنوز وقتی شبها کنارت میخوابم و غرق تماشای صورت نازت هستم مویرگهای صورتت از زیر پوست لطیفت پیداس . هنوز بوی نوزادیت رو از زیر گلوت استشمام میکنم . هنوز مثل نوزادیت روی سینم میخابی و به خاب میری . رویای گذشت این سه سال مانند رویایی شیرین و رنگی است که وقتی تو سکوت و تنهایی خودت بهش فکر میکنی ناخوداگاه خنده رو لبهات میشینه ........ تولد سه سالگیت یه جشن کوچیک چهار نفره با یه کیک مامان پز بود . این روزها شاید حس مالکیت و کشمکش سر اون با بچه های ذیگه نمیذاشت یه جشن تولد شلوغ بهت خوش بگذره این شد که یه تولد کوچولو داشت...
20 اسفند 1392

کوچولو سه کیلو ششصد کیلویی من

 کوچولوی سه کیلو و 600 گرمی ما حالا دیگه داره خانمی شده برایخودش ومن با تمام وجود سعی در تربیت بهترش دارم ولی روز به روز خودم در کنارش یاد میگیرم و تربیت میشم . یاد میگیرم عاشقی رو صداقتو و پاکی رو ..... خدایا نمیدونم چی شد که منو لایق دونستی چیزی رو که ارزو داشتم  الان داره جلو چشام  راه میره ...... خدایا ممنونم هزار باررررررر                                                   ...
21 بهمن 1392

خانم مرغه

خانم مرغه خیلی دوست دارم اخه علی جون تو رو برام خریده تو هم منو دوست داری؟؟؟؟؟ این دیالوگی بود بین مرغه و سما . توی اون روزهای سخت بعد از عمل اتی تا امتحاناش تموم شد با علی اقا امدن سما رو بردن رنگین کمان . سما هم که عاشق عروس و داماد حسابی کیف کرده بود . چیز مهمی که از بازی تو رنگین کمان برام تعریف کرد چشمک علی جون به سما بوده... این حس دخترونه عروس شدن و اینکه وقتی علی جونو میبینه کلی میره تو حس خیلی جالبه زود هنگامه و ما موندیم چکار کنیم . اغلب سعی میکنم به روی خودم نیارم اما گاهی هم مجبورم بچلونمش چاره نیست
21 بهمن 1392

این روزها میگذرد....

سلام به دوستای گل و ناز دخترم . قرارم این نبوده که تلخ بنویسم ولی تلخی جزیی از شیرینی زندگی است و تو شاه دخترم نیز از این قانون مستثنی نیستی . هرچند این ارزوی تمام مادران است . این روزها درگیر عمل جراحی دیسک کمر بابایی بودیم و خیییییلی سخت و دردناک گذشت . به خاطر عشق و علاقه وصف نشدنی به پدر این مسئله برات خیلی مهم بود . در برخورد اول بعد از دو روز که بابایی رو دیدی <من از قبل امادت کردم و گفتم کمر بابا کمی درد داره گفتی چرا و منم گفتم خورده به دیوار> با تعجب نگاهشش کردی بعد کم کم یخت باز شد رفتی کنارش وگفتی بابا چرا کمرت خورد به دیوار چرا مراقب نبودی؟؟ عیب داره خوب میشی برو دکتر . حسابی شیرین زبونی کردی براش. بردمت نمایشگاه کتاب که ح...
21 بهمن 1392

اتلیه فرم

سلام به نازنییم دیروز رفتیم اتلیه تا یه سری عکس برای تبلیغ یه مارک لباس ازت بگیرن اولش حسابی خجالت میکشیدی و نمیخندیدی بعد با کمک ممو و صبر و حوصله عکاس عکسای خوبی ازت گرفتن. به زودی عکساتو میزارم..... بوس تا بعد
29 آذر 1392

ریحانا

این سما طلای خیلییییی احساسی وراحت هر کسی رو دوست داشته باشه بهش میگه . اما این خاله جونش رو یه جوری دوست داره . شاید به خاطر اینکه موقع سونو بالای سر من بود و وقتی فهمید نی نی دختر قلمبه قلمبه اشک میریخت به حدی که دکتر فکر کرد از ناراحتیهه   و وقتی هم که دکتر فرید نیا نیمه شب و با عجله نی نی رو از دل مامانش دراورد داد بغل خاله جونش ..... این شد که سما وقتی زبون باز کرد به خاله جونش گفت ریحانا . حالا هم ریحانا برامون یه کادو تو راه داره که فردا معلوم میشه دختره یا پسر.........ای خدا نی نی ما وهمه نی نی های تو راه سالم باشن امییین ...
29 آذر 1392